I________LOVE_________YOU
|
با همه ی ......دنـیـــــ ـــا ........قهـــــ ـرم
شنيده بودم "پــــا" ، "قــلب دوم" است...
حرفهایم را تعبیر میکنی، سکوتم را تفسیر…
وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه....
دختر دیگه ای رو مثل اون دوست داشته باشه ...
مدت هاست كه ديگه بريدم، دلم تنگ شده براي آسودگي ها،
ديگه عبور كردم از عشق قديم، ديگه گذشتم درد نميكنه،
همه ميگن عشق اول يه چيز ديگه س اما من ميگم مهم نيست
كه عشق اولت كيه مهم اينه كه عشق آخر و هميشگي ت كيه.
اگر به کسی بيش از حد بها دهى ديگر براى داشتنت تلاش نميكند
امروز كه از خواب بيدار شدم
نامم را پاک کردی،یادم را چه می کنی؟!
سـکوت" خطرناکتر از "حـرفهای نیشدار" است!
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند
التماس مال دیروز بود !
صد بار دلم میخواست برم این بارم یکیش شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!
می شود تنها با یک محبت، عشق را برای دنیا معنا کرد
تنها با یک بخشش، تمام هستی را از آن خود کرد
با یک گذشت، نفرت ها را به دوستی ابدی مبدل کرد
و تنها با یک لبخند در قلب ها جاودانه شد
اما تو ای مهربانم!
میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.
تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد. طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد. احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد: ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟! مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو.. صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد.. بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت. گذشت... انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده. زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد. و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.
با توام ، باتو، خدا
خدايا من را که آفريدي گارانتي هم داشتم؟؟!ديگر کار نمي کند دلم! رد پاهايم را پاک مي کنم
|
|